به امید پیروزی واقعی،نه در جنگ ،که بر جنگ
داد درویشی از سر تمهید
سر قلیان خویش را به مرید
گفت که از دوزخ ای نکو کردار
قدری آتش بروی آن بگذار
بگرفت و ببرد و باز آورد
عقد گوهر زدرج راز آورد
گفت که در دوزخ هرچه گردیدم
درکات جحیم را دیدم
آتش و هیزم و ذغال نبود
اخگری بهر اشتعال نبود
هیچکس آتشی نمی افروخت
ز آتش خویش هر کسی می سوخت
Design By : Pichak |